گل گندم

نوشته شده در دو شنبه 14 مهر 1393برچسب:,ساعت 23:39 توسط فروینا| |

می خواهم از نو شروع کنم... از نو... می خواهم با دنیای خود بخندم... زندگی کنم... لذت ببرم... و... لبخند بزنم... ...
نوشته شده در یک شنبه 5 آبان 1392برچسب:,ساعت 18:13 توسط فروینا| |

...تا از زبان تو نشنیدم که درآغوش دیگری آرام گرفته ای...

...باورنمی کردم...

...حالا خودت حدس بزن حال و روز این روزهای مرا...

...هرقدر که بگویی از روی اجبار بود...

...فایده ای برای دلم ندارد...

من یخ زده ام...

من...

....

مرده ام

نوشته شده در شنبه 25 آذر 1391برچسب:,ساعت 14:32 توسط فروینا| |

 نامم را پاک کردی ، یادم را چه می کنی؟!
یادم را پاک کنی ، عشقم را چه می کنی؟!…
اصلا همه را پاک کن …
هر آنچه از من داری…
از من که چیزی کم نمی شود…
فقط بگو با وجدانت چه می کنی؟!
شاید…؟!
نکند آن را هم پاک کرده ای ؟!
نـــــــــــــــــــــــــه! شدنی نیست…

نمی توانی آنچه رانداشتی پاک کنی!

نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:41 توسط فروینا| |

 کـــــلافه که باشی ...



دلتنگِ کسی هستی؛ که نیست!

حوصله کسی را نداری؛ که هست...

 
نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:,ساعت 12:5 توسط فروینا| |

آلزایمر هم به سراغم نمی آید...

این روزها...

تنها چاره تو را نداشتن...

...مردن است...

 

نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:,ساعت 10:43 توسط فروینا| |

...کسی چه میداند...

...که امروز...

...چند بار فرو ریختم....

...از دیدن...

"...کسی که تنها لباسش شبیه تو بود..."

نوشته شده در شنبه 20 آبان 1391برچسب:,ساعت 11:37 توسط فروینا| |

...در خیال من بمان...

....اما خودت برو...

...آنکه در رویای من است مرا دوست دارد...

...نه تو !...

 
نوشته شده در شنبه 29 مهر 1391برچسب:,ساعت 13:24 توسط فروینا| |

 برای تو نامه ای می نویسم ...دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.دلتنگی که فاصله را نمی فهمد ! نزدیک باشی و اما دور ...دور ...دور !تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است .تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند ...پر از کوچه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند ! فکر کن پای این دیوارهای سرد و سنگین چه لیلی ها و مجنون ها که می میرند ! خون بهای این دل های شکسته را چه کسی می دهد ؟! 

  حالا نشسته ام برایت نامه ای بنویسم .می دانی ،نامه ها می مانند حتی وقتی برای همیشه پنهان باشند و کسی که باید ، آن ها را نخواند ! قرار نیست این را هم بخوانی ...قرار نیست بیقراری ام را بفهمی ! قرار نیست بدانی که چند جای این نامه با اشک خیس شد و چند واژه را پنهان کرد ...قرار نیست بفهمی که دوست داشتن چقدر سخت و عشق چه درد بزرگی است ...قرار نیست که بفهمی چقدر دوستت دارم !و چه اندازه این دوست داشتن پیرم کرد...اما برایت این نامه را می نویسم برای روزی که تو هم دلتنگ باشی ! دلتنگ کسی که دوستش داری...برای روزی که هزار بار پشت پنجره رفته باشی و هزار قاصدک را بوسیده باشی ! برای روزی که به هوای هر صدای پایی تا دم در دویده باشی و با بغضی سنگین در انتظارش نشسته باشی ! برای شب هایی که در تمام فال های حافظ هم خبری از آمدنش نباشد و هزاربار پیراهنش را بوییده باشی ! 

تو فکر می کنی آن روز چند سال خورشیدی دیگر است ؟آن روز چقدر از هم دور شده باشیم ؟ پای کدام بن بست کنار کدام درخت پایین کدام پنجره برای آخرین دیدار گریسته باشیم ؟ 

هنوز زود است ...برای تو که از حال دلم غافلی زود است ..نباید بفهمی که این روزها چقدر دلتنگم ...نباید بفهمی که قدم هایم هر روز پیر و پیرتر شده اند ! و هر روز سایه ام ،کمرش خم و خم تر می شود !این روزها برای گریستن دیگر باران را بهانه نمی کنم ...برای بیقراری ام سراغ پنجره ها نمی روم ...وقتی قاصدکی روی شانه ام می نشیند دیگر از تو خبری نمی گیرم شاید نشانی ام را گم کرده ای...گیسوانم یک در میان سپید و سیاهند مثل روزهایی که یک در میان شاد و ناشاد می گذرند! کوچه ها را که نگو ...بی خبرتر از آن می گذرم که پنجره ای برایم گشوده شود ...تکان دستی ، سلامی...خیال کن غریبه ای که او را هیچ کس نمی شناسد !هنوز هم ایستگاه ها را دوست دارم ...نیمکت هایی که بوی تنهایی می دهند .هنوز هم انتظار را دوست دارم .هنوز هم زل می زنم به هر قطاری که می گذرد ...به دست هایی که توی هوا تکان می خورند و به بوسه هایی که میان دود ...گم می شوند ! خوش به حال قطارها همیشه می رسند ...اما من ...هیچ وقت نرسیدم ! هیچ وقت ...تمام زندگی ام فاصله بود ...

این نامه باشد برای روزی که یکی از این قطارها مرا هم با خودش برده باشد ...چمدانی پر از نامه جا می ماند برای تو، از مسافری که عمری عاشقت بود ...

نوشته شده در یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:,ساعت 16:28 توسط فروینا| |

اون لحظه...

اون لحظه که گفتی...

...یکی بهتر از تور و پیدا کردم...

...یاد اون روزایی افتادم...

...که به صدتا بهتر از تو گفتم من بهترینو دارم... 

  

 

 

 

 


 

 

نوشته شده در یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:,ساعت 13:16 توسط فروینا| |


Power By: LoxBlog.Com